امیلی جوان سرپرستی «جان» را به خانوادهای دیگر واگذار کرد و پس از تحصیل برای همکاری در پروژه دارما به جزیره رفت. در جریزه متوجه شد که هدف پروژه دارما زیانآور است و تصمیم گرفت برای بچهدار شدن، در زمان سفر کند و به گذشته بازگردد (چون بچهدار شدن در جزیره امکانپذیر نبود). او میخواست که این بچه به جزیره بازگردد و دارما را نابود کند و با این تصمیم «بن» را به دنیا آورد.
ریچارد آلپرت از نقشه امیلی با خبر شد و تصمیم گرفت که به او کمک کند، اما امیلی هنگام تولد «بن» از دنیا رفت. به همین دلیل آلپرت با استفاده از سفر زمان و برای یافتن فرزند امیلی به گذشته برگشت. اما او به زمان بهدنیا آمدن «جان» بازگشت و از او امتحان گرفت، اما متوجه شد که او آن فرزندی نیست که به دنبالش میگردد. (ریچارد به دنبال فرزند دیگر امیلی یعنی بن بود). بن و جان لاک نمیدانند که برادر هستند و در حال حاضر فقط آلپرت از این راز باخبر است.